آسمان تیره را به خاطر آوردم, رعد و برق در اطرافم
هر تلالو را به خاطر آوردم, درحالیکه زمان محو میشد
مانند یک نشانه ی تکان دهنده بود که نشان می داد من در نهایت به جزای کارم رسیده ام
و تنها صدای تو را شنیدم که میگفتی به آنچه شایسته ام بود رسیدم
پس دلیلی به من بده تا ثابت کند من اشتباه می کردم, تا این خاطرات را پاک کنم
بگذار طوفان ها از چشمانت عبور کنند
به من دلیلی بده تا این معما را حل کنم و جاهای خالی را پر کنم
بگذار فقط به حقیقتی برسیم که در پس این تقسیمات جدید نهفته است
چیزی در درون نبود اما خاطرات رها شدند
هیچ جایی برای پنهان شدن نبود خاکسترها مانند برف فرو می ریختند
و در مکانی که ایستاده بودیم زمین در بین من و تو فرو ریخت
و تنها صدای تو را شنیدم که میگفتی به آنچه شایسته ام بود رسیدم
پس دلیلی به من بده تا ثابت کند من اشتباه می کردم, تا این خاطرات را پاک کنم
بگذار طوفان ها از چشمانت عبور کنند و از این تقسیمات جدید بگذرند
در هر فقدان, در هر دروغ, در هر حقیقت که تو انکارش می کنی
و هر پشیمانی و هر خداحافظی,پنهان کردنش اشتباه بزرگی بود
و تنها صدای تو را شنیدم که میگفتی به آنچه شایسته ام بود رسیدم
پس دلیلی به من بده تا ثابت کند من اشتباه می کردم, تا این خاطرات را پاک کنم
بگذار طوفان ها از چشمانت عبور کنند
به من دلیلی بده تا این معما را حل کنم و جاهای خالی را پر کنم
بگذار فقط به حقیقتی برسیم که در پس این تقسیمات جدید نهفته است
در پس این تقسیمات جدید, در پس این تقسیمات جدید