نامههایم را بده
جای پای اشکهایم را بده
نامههایم؛ قصّههای غصّههایم را بده
بین ما سردی نشسته، جز جدایی چاره نیست
نامههای من به جز یک مشت کاغذپاره نیست
نامههایم را بده
جای پای اشکهایم را بده
نامههایم؛ قصّههای غصّههایم را بده
من غروب عشق خود را در نگاهت دیدهام
من بنای آرزوها را ز هم پاشیدهام
آنچه باید من بفهمم، این زمان فهمیدهام
در دل خود من به عشق پوچ تو خندیدهام
نامههایم را بده
جای پای اشکهایم را بده
نامههایم؛ قصّههای غصّههایم را بده
نامههایم را بده
جای پای اشکهایم را بده
قصّههای غصّههایم را بده
نامه هایم را بده
جای پای اشک هایم را بده
قصّههای غصّههایم را بده