نه جایی (برای ماندن ) و نه منظره ای ( برای نگریستن )
نه حتی موطنی دارم
آتشی بر می افروزم با سر انگشتانم ( بر تار های سازم )
و با دل و جان می خوانمت
تمامی تارهای قلبم فریاد سر می دهند
زاده سرزمین عشقم ، زاده سرزمین رنج
نه جایی و نه منظره ای
نه حتی موطنی دارم
نه جایی و نه منظره ای
نه حتی موطنی دارم
آتشی بر می افروزم با سر انگشتانم ( بر تار های سازم )
و با دل و جان می خوانمت
تمامی تارهای قلبم فریاد سر می دهند
زاده سرزمین عشقم ، زاده سرزمین رنج
نه جایی و نه منظره ای
نه حتی موطنی دارم
نه جایی و نه منظره ای
نه حتی موطنی دارم
آتشی بر می افروزم با سر انگشتانم ( بر تار های سازم )
و با دل و جان می خوانمت
تمامی تارهای قلبم فریاد سر می دهند
زاده سرزمین عشقم ، زاده سرزمین رنج
نه جایی و نه منظره ای
نه حتی موطنی دارم