نامدگان و رفتگان، از دو کرانهی زمان
سوی تو میدوند، هان! ای تو همیشه در میان
آه که میزند برون از سر و سینه موج خون
من چه کنم که از درون دست تو میکشد کمان
پیش وجودت از عدم، زنده و مرده را چه غم
کز نفس تو دمبهدم، میشنویم بوی جان
پیش تو جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم، گریه نمیدهد امان
ای گل بوستان سرا از پس پردهها درآ
بوی تو میکشد مرا وقت سحر به بوستان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینهی ضمیر من، جز تو نمیدهد نشان
هر چه به گرد خویشتن مینگرم درین چمن
آینهی ضمیر من، جز تو نمیدهد نشان
نامدگان و رفتگان از دو کرانهی زمان
سوی تو میدوند، هان! ای تو همیشه در میان