ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهرهها در آینه، افتاده چین
از تندباد حادثه، گفتی که جان در بُردهایم
اما چه جان در بردنی دیریست که در خود مُردهایم
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهرهها در آینه، افتاده چین
اینجا بجز درد و دروغ همخانهای با ما نبود
در غربتِ من مثل من هرگز کسی تنها نبود
عشق و شعور و اعتقاد کالای بازار کساد
سوداگران در شکل دوست، بر نارفیقان شرم باد
هجرت سَرابی بود و بس، خوابی که تعبیری نداشت
هرکس که روزی یار بود، اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهرهها در آینه، افتاده چین
من با تو گریه کردهام در سوگِ همراهان خویش
آنان که عاشق ماندهاند در خانه بر پیمان خویش
ای مثل من در خود اسیر، لیلای من با من بمیر
تنها به یُمن مرگِ ما این قصه میماند به جا
هجرت سرابی بود و بس خوابی که تعبیری نداشت
هر کس که روزی یار بود اینجا مرا تنها گذاشت
اینجا مرا تنها گذاشت
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهرهها در آینه، افتاده چین
ای مثل من در خود اسیر، لیلای من با من بمیر
تنها به یُمن مرگِ ما این قصه میماند به جا
ای نازنین ای نازنین در آینه ما را ببین
از شرم این صد چهرهها در آینه، افتاده چین