همهمهی شب باز در سرم زوزه میکشد
برفدانههای شرابی رنگ بر سر و رویم میبارند
رازهایش چون گرهی کور در اتاقها پراکندهاند
ردّ پایش را برایم جا گذاشته
به دنبالم هستند، پرس و جویم میکنند، مییابندم، پلیسها
خیالهایم را به صدا درآوردم، مقابلشان ایستادم
من خود خیال هستم آیا؟ واقعیت هستم؟ تعقیب کردم و سپس توقف کردم
صدای آژیر فرا میخواند
تقلایش افزوده میشود
جمجمهام داغ میشود
گامهایش در پیم هستند نفسش پشت گوشم میپیچد
به دنبالم هستند، پرس و جویم میکنند، مییابندم، پلیسها
روبرو میشود با من، تعادلم را بر هم میزند، بر دست پنچه بکسی شیشهای میپوشد
پنجه بکس، پنجه بکس
پنجه بکس، پنجه بکس
پنجه بکس، پنجه بکس میپوشد
ساعتها و ترازوهایم را آویختم و ایستادم
چون خرگوشی فراری تعقیب شدم و ایستادم
صدای آژیر فرا میخواند
تقلایش افزوده میشود
جمجمهام داغ میشود
گامهایش در پیم هستند نفسش پشت گوشم میپیچد
به دنبالم هستند، پرس و جویم میکنند، مییابندم، پلیسها
روبرو میشود با من، تعادلم را بر هم میزند، بر دست پنچه بکسی شیشهای میپوشد
پنجه بکس، پنجه بکس
پنجه بکس، پنجه بکس
پنجه بکس، پنجه بکس میپوشد