بیا
اما نه آن زمان که تنها می شوم
آن روز که پرده می افتد
دلم می خواهد در پشت سر من بیافتد
بیا
اما نه آن زمان که تنها می شوم
منی که همه چیز زندگی ام انتخاب خودم بوده است
دلم می خواهد مرگم را نیز خودم انتخاب کنم
هستند کسانی که دوست دارند
در یک روز بارانی بمیرند
و کسان دیگری نیز در یک روز کاملا آفتابی
هستند کسانی که دوست دارند
تنهایی در تختخوابشان بمیرند
در آرامش و در خواب
من اما دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
در جلوی نور پروژکتورها
آری من دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
با قلبی رها و در تلالو رنگها
با کمترین رنجی بمیرم
در روز آخرین دیدارمان
من دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
و تا انتهای زندگی ام بخوانم
بیا
اما نه آن زمان که تنها می شوم
ما یکدیگر را به خوبی می شناسیم
از فاصله ای بسیار نزدیک یکدیگر را دیده ایم
به یاد داری
بیا
اما نه آن زمان که تنها می شوم
شب جشنی را برگزین
اگر دلت می خواهد که با من برقصی
زندگی من در زیر مشعلی از نور
آتش گرفته است
من نمی توانم در زیر سایه سفر کنم
من دلم می خواهد
با اصابت نور صحنه بمیرم
در پیش روی سالنی سرشار از شادمانی
من اما دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
در جلوی نور پروژکتورها
آری من دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
با قلبی رها و در تلالو رنگها
با کمترین رنجی بمیرم
در روز آخرین دیدارمان
من دلم می خواهد روی صحنه بمیرم
و تا انتهای زندگی ام بخوانم
با کمترین رنجی بمیرم
مرگ در ارکستری زیبا
من دلم می خواهد بر روی صحنه بمیرم
این همان لحظه ایست که متولد می شوم