دیوارهای زندگی ام سست است
به آنها چنگ می زنم
و به آهستگی به سوی سرنوشتم می لغزم (که) از عشق جان باختن است
آنگاه که جهان مرا به قضاوت می نشیند
و چون در هر راهی محکوم می شوم
برای خود مامنی نمی بینم
(جز )از عشق جان باختن
از عشق جان باختن
به اختیار، در شب گم شدن
بهای عشق را با زندگی ات پرداختن
جسم را به گناه آلودن
روح را (مبرا نگه داشتن)
بیا ازین جهان و مصیبت هایش بگذریم.
و مردمان پر نفرت اش را به حال خود وانهیم.
با فکر های کوته شان
از عشق جان باختن
و چون عشق ما نمی تواند زنده بماند
آن به که آن کتاب را بست
و از آن سوخت.
از عشق جان باختن
ترک کردن با سر بلندی
پیروز مندانه از شکست برگشتن
همه چیز را در پشت سر نهادن
از عشق جان باختن
از عشق جان باختن
چون هر کسی از هر چیز کوچک دیگری ،
رها کردن همه ی گذشته
جز آنچه بودیم
جز آنچه بودی،
تو بهاری و من خزان
قلب تو به دست آورده و قلب من عطا کرده است
و راه من از قبل مشخص شده است ;
از عشق جان باختن
از عشق جان باختن
از عشق جان باختن
لاله مولای زاهدی