نمیخواهم با تو هم بستر شوم
به عشق آتشین تو هم نیاز ندارم
به یک هم بستری پر شور نیاز ندارم
تا باعث شود حس کنم زندگی ام شاید به سرانجامی برسد
تنها چیزی که میخواهم آرامش و دلسوزی ست
فقط بدانم که همسر من نثارم خواهد کرد
آن مهر شیرین مادرانه را
من در این کوچه ی خلوت سالها قدم زده ام
از این بازی قدیمی و تکراری خسته شده ام
من یک مرد دنیا دیده ام،میگویند که محکم وسرسختم
ولی دلم گرفته و امیدی برایم باقی نمانده
آن بیرون در شهر،در دنیای سرد بیرون
به ترحم نیاز ندارم،فقط یک جای امن برای پنهان شدن و پناه میخواهم
مادر خواهش میکنم،بگذار به داخل بازگردم
نمیخواهم آرامش را بر هم بزنم
ولی تو میتوانی تمام عشقی که خواهان آن هستم را به من بدهی
طاقت ندارن گریه هایم را ببینی
پیش از مرگ آرزوی صلح دارم
فقط میخواهم بدانم که تو کنارم خواهی بود
و نثارم خواهی کرد تمام
عشق شیرین مادرانه ات را
تنم درد می کند،ولی نمیتوانم بخواب روم
رویاهایم تنها همدم من خواهند بود
یک حسی مثل غروب کردن خورشید دارم
در حال بازگشت به خانه ام به نزد
عشق شیرین مادر