بیشتر اوقات
من از هر نظر شفاف و حواسم جمع است
بیشتر اوقات
من میتوانم هر دو پایم را روی زمین نگهدارم
من میتوانم راه و مسیر را دنبال کنم
من میتوانم علامت را بخوانم
و وقتی پیچ جاده عوض شد خودم را با آن هماهنگ کنم
من میتوانم در صورت برخورد با چیزی و سکندری خوردن کنترلم را حفظ کنم
من حتی متوجه رفتن او نمیشوم
بیشتر اوقات
بیشتر اوقات موضوع بخوبی قابل فهم است
بیشتر اوقات اگر میتوانستم تغییرش نمیدادم
من میتوانم کاری کنم که تمامش هماهنگ شود
من میتوانم تعلقات خودم را نگهدارم
من میتوانم تا بن دندان با وضعیت مقابله کنم
من میتوانم بقا داشته باشم و من میتوانم تحمل کنم
و من در باره او حتی فکر نمیکنم
بیشتر اوقات
بیشتر اوقات ذهنم روبراه است
بیشتر اوقات به اندازه کافی قوی هستم که حس تنفر و انزجار نداشته باشم
من توهم سازی نمیکنم تا اینکه مرا خسته و بیمار کند
من از درهم برهمی بیمی ندارم حتی اگه خیلی زیاد یاشه
من میتوانم به چهره نوع بشر لبخند بزنم
حتی بیاد نمی آورم لبهایش چه حسی بر لبهایم داشت
بیشتر اوقات
بیشتر اوقات او حتی در ذهنم نیست
اگر او را میدیدم او را نمیشناختم
او خیلی در دور و در پشت سر است
بیشتر اوقات میتوانم حتی مطمئن باشم
اگر او فرضا" هم با من بود
یا اگر من فرضا" هم با او بودم
بیشتر اوقات من نیمه خوشنود هستم
بیشتر اوقات من دقیقا میدانم به کجا رفت
من خودم را گول نمیزنم، من نمی دوم و مخفی شوم
مخفی از احساساتی که در درون مدفون میشوند
من سازشکاری نمیکنم و من تظاهر نمیکنم
من حتی خیالم نیست اگر او را مجددا" هم ببینم
بیشتر اوقات