مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازهتر کن
ز آهِ شرربار این قفس را
بَرشِکَن و زیر و زِبَر کن
بلبلِ پَربسته ز کنجِ قفس درآ
نغمهٔ آزادیِ نوع بشر سَرا
وَز نفسی عرصهٔ این خاک توده را
پرشرر کن، پرشرر کن
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت
شام تاریک ما را سحر کن
نوبهار است، گل بهبار است
ابر چشمم ژالهبار است
این قفس، چون دلم، تنگ و تار است
شعله فکن در قفس ای آهِ آتشین
دستِ طبیعت گُلِ عمر مرا مچین
جانبِ عاشق نِگَه ای تازه گل از این
بیشتر کن، بیشتر کن، بیشتر کن
مرغ بیدل، شرح هجران مختصر، مختصر کن
عمر حقیقت بهسر شد
عهد و وفا بیاثر شد
نالهٔ عاشق، ناز معشوق
هر دو دروغ و بیثمر شد
راستی و مهر و محبت فسانه شد
قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی، وطن و دین بهانه شد
دیده تر شد! دیده تر شد!
جور مالک، ظلم ارباب
زارع از غم گشته بیتاب
ساغر اغنیا پُر میِ ناب
جام ما پُر ز خون جگر شد
ای دل تنگ ناله سر کن
از قوی دستان حذر کن
از مساوات صرف نظر کن
ساقی گلچهره بده آب آتشین
پردهٔ دلکش بزن ای یار دلنشین
ناله برآر از قفس ای بلبل حزین
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر شد
کز غم تو، سینهٔ من پرشرر، پرشرر شد