آخرین باری که اونو دیدش
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
اون همچنان که نگران بود و هشدار میداد عبور کرد
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
اون در آن شنبه شب در رودخانه گم شد
خیلی دور آن سوی دیگر رود
اون میان یک نزاع سخت گیر افتاد
ولی اون نتونست راحی به جلو از میان انبوه درختان بیابد
درختانی که هنگام غروب زیر لب زمزمه میکنند
خیلی دور آن سوی دیگر رود
ترانه ای از اندوه و ماتم سر میدادند
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
تنها چیزی که اون دید سایه ای از یک اسلحه بود
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
اون توسط مردی فراری شش بار مورد اصابت گلوله قرار گرفت
ولی اون نتونست راحی به جلو از میان انبوه درختان بیابد
من میمانم
من دعا میکنم
تورو ملاقات خواهم کرد اون دور در بهشت
من میمانم
من دعا میکنم
تورو ملاقات خواهم کرد یه روزی در بهشت
ساعت 4 صبح
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
تصویر تورو دیدم که ظاهر میشد
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
ستارگان در شب نقره ای آهسته حرکت میکردن
خیلی دور آن سوی دیگر رود
میشه امشب بیای با من صحبت کنی؟
ولی اون نتونست راحی به جلو از میان انبوه درختان بیابد
من میمانم
من دعا میکنم
تورو ملاقات خواهم کرد اون دور در بهشت
من میمانم
من دعا میکنم
تورو ملاقات خواهم کرد یه روزی در بهشت
خیلی دور آن سوی دیگر رود
میان صدو پنج نفر گیر افتاد
اون شب خیلی دلگیر بود ولی هوای اطراف زنده بود
ولی اون نتونست راحی به جلو از میان انبوه درختان بیابد
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
سایه ی مهتاب اون رو با خود برد
خیلی دور آن سوی دیگر رود