از سر شب ساعتا رو با هم می گذروندیم
درباره هزار تا چیز برای انجام دادن صحبت می کردیم
و گاهی یه کم بحثمون می شد
به صبح می رسیدیم
همیشه آفتابمون با یه بوسه طلوع می کرد
و تو بعدش برام یه قهوه آماده می کردی
و من هر روز با امید برگشت خداحافظی می کردم
زمان رو از یه روز به روز بعد می رسوندیم
هربار دوست داشتم کشفت کنم
من خودمو به زندگی تو ضمیمه کرده بودم
و تو خودتو به زندگی من ..
به نظر می رسید دنیا به خواست ما می گذره
الان می بینی که همه چی می گذره
می بینی که فقط کمی از خاطرات گذشتمون می مونه
لحظه هایی که دوباره برنمی گردن
یادت میاد وقتاییو که می گفتیم هیچی نمیتونه ما رو از هم جدا کنه؟
باد که حرفاتو گوش می داد
همه چیو با خودش برد
من تو آغوشت پناه می گرفتم
و تو احساساتمونو به پرواز در میاوردی
و ما توی شب و سکوت غرق می شدیم
خواب رویا می دیدیم
زندگی همیشه از لحظه ها ساخته می شه
از چیزهای کوچیکی که به نظرت با ارزش نمیان
و بعد وقتی از دستشون می دی
میفهمی که زمان بهت اجازه برگشت نمی ده
الان می بینی که همه چی می گذره
می بینی که ازش فقط خاطره هایی برای تعریف کردن می مونه
لحظه هایی که هرگز دوباره برنمی گردن