می خواهم از سر بیرون کنم ، فکر تو را
تنها عذابم می دهد
توان آن ندارم که آشفته گردانمشان
عشق و تنهایی
و جنونم را
دلتنگی ، هماره تلخکامی ام می دهد
و چیزی شبیه آن دارم
من ، عشق
من ، عشق
دلتنگی و تنهایی کنون ، جای گرفته است در دل من
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی نشسته است
از برای عشق تو
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی نشسته است
به زندگی نشسته است و اکنون
می خواهم از سر بیرون کنم ، فکر عشق را
که عذابم می دهد
توان آن ندارم که قیاسشان کنم
عشق و تنهایی
و جنونم را
عشق و اشک هماره تلخکامم می کنند
و چیزی شبیه آن دارم
من ، عشق
من ، عشق
دلتنگی و تنهایی کنون ، جای گرفته است در دل من
من ، عشق
من ، عشق
دلتنگی و تنهایی کنون ، جای گرفته است در دل من
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی نشسته است
از برای عشق تو
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی نشسته است
به زندگی نشسته است و اکنون
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی به زندگی نشسته است
در انتظار تو
دیگر اشک نمی ریزد از بهر تو ، دل من
در سکوتی نشسته است
گریان از بهر تو