بازگشته ام به شهرم
به جایی که زاده شدم
اکنون به آنجا رسیده ام
هیچ چیز مثل سابق نیست
خوب بخاطر دارمش
با این حال بیگانه ای بیش نیستم
چرا که تو، چرا که تو اکنون نیستی
نیاز نبوده کسی به من بگوید
تنها متوجه شهر هستم
برگ های بوستانمان
همانگونه که در انتظار پاییزند
مملو از علامت های ممنوعه همه چیزند
هنگامی که تو بودی اینگونه نبودند
دست کم من اینگونه ندیده بودم
روحمان آزاد بود
باور نداشتم به غیر ممکن ها
چه بسیار کوچه هایی که قدم میزنم و به هیچ جایی نمیرسم
پرسه زنان فهمیدم که
که داشتن یک مقصد بهتر از داشتن یک انگیزه است
که " کجا " و " چه زمانی "
و " چطور " زمان بسیاری به درازا می انجامد تا از دست رود
آنچه که بسیار واضح است
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
و تلالو نگاه تو نشانی منزل من
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
تنها جایی که تو هستی
گویی همین دیروز بود
روزی که مرا ترک کردی
و اکنون بیش از ۲۰ سال گذشته است
ولی هنوز هم بخوبی بخاطر می آورم
عطر تنت را و طعم عسلین لب هایت را
اما تو ،اما تو اکنون نیستی
و از کوچه و بازار شنیده ام که می گویند
باور ندارند بازگشتنت را
می گویند که به نقاشی کردن ادامه داده ای
و هنوز هم آن پرتره را بخاطر دارم
که مرا چون کودکی کشیدی
زمانی که شش یا چهار ساله بودم
و پس از آن در دانشگاه
از من خواستی که برگردم و ژست بگیرم
گوشوارهایی مرواریدی درگوشم کردی و کفش هایت را آویزانم
خندهایمان بند نمی آمد
و من از خجالت مردم
اکنون میدانم که هرچه کردم برای تو بود
برای این دیوانه و مضحک بنظر میرسیدم
چرا که در آن لحظه بود
آن لحظه ی ناب
که متوجه شدم
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
و تلالو نگاه تو نشانی منزل من
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
تنها جایی که تو هستی
همه چیز قبل از شروع پایان یافت
چرا که خورشید با سر انگشتی نمی تواند پنهان شود
شاید در زندگی دیگری بتوانی مرا دوست داشته باشی
چرا که این را میدانم
که تو آمده ای تنها برای پرواز
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
و تلالو نگاه تو نشانی منزل من
تنها جایی که تو هستی منزلگاه من است
تنها جایی که تو هستی