روزى تو مرا بينى ميخانه درافتاده
دستار گرو كرده بيزار ز سجاده
من مست و حريفم مست زلف خوش او در دست
احسنت زهى شاهد شاباش زهى باده
اين دلبر پرفتنه با جمله دستانها
خوش خفته و جمله شب اين عشرت آماده
ما مست شديم و دل جدا شد
از ما بگريخت تا كجا شد
چون ديد كه بند عقل بگسست
درحال دلم گريزپا شد
در خانه مجو كه او هوايیست
او مرغ هواست و در هوا شد
او باز سپيد پادشاه است
پريد به سوى پادشا شد