نغمه ام را
این سرود عشق را
که اکنون برای تو می خوانم
با دردی از من
آنچنان نیرومند و عظیم
بر قلبم زخم می زند
اما صبح روشن و زلال است
در میان مزارع مست از بوی شراب
خواب تو را دیدم و حالا
می بینمت تو را هنوز آنجا
آه ، چه خاطراتی
نقاشی آبرنگ تپه ها ...
کدامین دیوانگی را فریاد می زنم ،
برای ترک کردن و رفتن
این آهنگ شيرين
این سرود عشق را
برایت می خوانم و احساس می کنم
همه ی دردهایم
آنچنان نیرومند و عظیم
بر قلبم زخم می زند
اما صبح روشن و زلال است
در میان مزارع آسیاب بادی عظیم
سرنوشت من آنجا زاده شده
تلخ بدون تو ...
تلخ بدون تو ...
و حالا این قلب می سراید
آوای شیرین عشق خوش فرجام را
این سرود عشق است
که برای تو خواهم خواند
این سرود عشق است
که بدون تو می خوانم