قلبم تیر میکشه و خستهم کرده
از شدت ترّحم به بلایی که داره سر روح خودم میاد، قلبم میشکنه
صورتم خستهس و چشمام بهزانو دراوردهتم
این دنیا فلجم کرده و باعث شده از زندگیِ خودم بدم بیاد
از عشق متنفرم، نمیخوام بذارم داغونم کنه
حالم خوبه و میدونم که اینکه حالم خوبه اینجوریم کرده
قلبم تیر میکشه و خستهم کرده
از شدت ترّحم به بلایی که داره سر روح خودم میاد، قلبم میشکنه
هر روز یه ضربهی محکمتر از قبل میخورم
اونقدر شدید که که تاحالا کسی اینجوری نشده
[این ضربه که] اون کسی که نیاز دارم باشه کنارم نیست
نمیدونم، این بیرحمی از طرف مردمه یا اینکه دنیاس که بیرحم شده
پناه به خدا از دنیا و عالم
خدایا، بذار تنها دغدغهم پایان دادن به تمام کسایی که ستم میکنن باشه[ازجمله معشوق که ستمگر و بیرحمه]
قلبم تیر میکشه و خستهم کرده
از شدت ترّحم به بلایی که داره سر روح خودم میاد، قلبم میشکنه
هیچی نمیخوام، فقط میخوام آروم بشم و بخوابم
از این به بعد حتی یه نفرم ندارم
نمیخوام بیخودی خودمو حسابی خسته کنم
اسم خودمو دوست دارم. کسی به من نگه «عزیزم»
میخوام ادامهی زندگیمو بدون قلبم بگذرونم
و اینکه چی پیش میاد و آیندهمو بسپرم دست خدا