در این بهار غمافزا
از باد، آوارهی صحرا
گل میریزد از شاخهها
بر گور دختری زیبا
او خفته خاموش و غمگین
زیر خاک سرد و سنگین
ای آسمان بر تو نفرین
چه کردی آن گل رنگین
اکنون که
گلها دمیده
تویی در خاک آرمیده
دریغا
سرد و غمناکی
عروس حجلهی خاکی
عروسِ
حجلهی خاکی
در نور شمع افسرده
خالی مانده بستر تو
شب، همه شب به یاد تو
میگرید مادر تو
تو آنجا خفتهای آرام
دل من بیقرار تو
بگشا سنگ مزارت را
تا آسایم کنار تو
اکنون که
گلها دمیده
تویی در خواب آرمیده
دریغا
سرد و نمناکی
عروس حجلهی خاکی
عروسِ
حجلهی خاکی
خفتهای تو آنجا آرام
دل من بیقرار تو
بگشا سنگ مزارت را
تا آسایم کنار تو