یک شب تاریک و سرد در ماه دسامبر
در راهی قدم میزدم که بسیار قدیمی بود
ماه در میان ابرها نمایان
میشد
و در حال نورانی کردن دهکده ها زمینها و جنگل
در آن ظلمات از بیراهه حرکت کردم و گمراه شدم
و یک منظرهی بیانتها را در کنار خود دیدم
هنگامی که در میان مه یک نور را دیدم
که در حال رقصیدن در آن شب مه آلود بود
ایستادم و آن نمایش زیبا را در بهت و حیرت تماشا کردم
و آن چه که نگریسته بودم عمیقا احساساتم را بر میانگیخت
من به دوستانم آنچه را که با چشمانم دیده بودم را گفتم
و پاسخی را که از آنها شنیدم بدنم را لرزاند!
گفته میشود که روح یک دوشیزه ی زیبا و جوان
نفرین شده است تا برای همیشه در عالم سفلی سکنی گزیند
او در زیر یک درخت بلوط قدیمی مرده است
آه .. تمام اینها مربوط به زمانی بسیار دور است