معشوقه ها از تختی به تخت دیگه میرن
تو هتل ها،توی پارکینکها
برای فرار از همه این افسردگی ها
مرکز شهر خیبلی افتضاح بنظر میرسه
تعدادی دلگیری ،زنگ تلفن ها
همه چی دوباره فصل بهار از سر گرفته میشه
غیر از عشق های ماندگار
رویا ها توی مترو روی هم انباشته شده
آسمان خراشها از بالا به ما نگاه میکنند
مثل پرنده ها تو قفس
من تو سرم حال خوشی ندارم،مامان
من دیگه حوصله مهمونی رفتن ندارم،مامان
ببین ذخترت چی بسرش اومده،مامان
دیگه ادامه ماجراجویی زندگی برام مفهومی نداره
اون زمان که میخونه ها پر آدم میشد
قلبها در همان حال از عشق خالی میشد
به همان سرعتی که آن شب ها قول و قراری گذاشته میشد
به همان سرعت هم فراموش میشد
تعدادی دلگیری ،زنگ تلفن ها
همه چی دوباره فصل بهار از سر گرفته میشه
غیر از عشق های ماندگار
رویا ها توی مترو روی هم انباشته شده
آسمان خراشها از بالا به ما نگاه میکنند
مثل پرنده ها تو قفس
من تو سرم حال خوشی ندارم،مامان
من دیگه حوصله مهمونی رفتن ندارم،مامان
ببین دخترت چی بسرش اومده،مامان
دیگه ماجراجویی زندگی برام مفهومی نداره