مادام نوستالژی از زمانی که تو پرحرفی می کنی
و از دری به دری دیگر می روی
و غم و اندوه را پخش می کنی
مادام نوستالژی با چشمانی غرق در مه
و تلخی ات و کینه ات
و مناجات ملال آورت
مادام نوستالژی تو حرف می زنی حرف می زنی حرف می زنی
از شکنندگی گل رز
من دیگر آنچه می گویی را نمی شنوم
مادام نوستالژی از آن زمانی که مرا غرق کردی ( از پا در آوردی)
من می خواهم به جهنم بفرستم
بی توجهی التیام نیافتنی ات را
مادام نوستالژی تو برای نام یک شهر می گریی
ولی احمق بیچاره، تو اشتباه گرفتی
عشق را با جغرافی
مادام نوستالژی تو در خیالی تو در خیالی تو در خیالی
ولی گیاهانت دیگر شیره (جان) ندارند
و شاخه هایت دیگر میوه ندارند
مادام نوستالژی مرا ببخش اگر دیگر خسته شدم
از بند های خاکستری و سیاهت
اینجا زیاد از حد غمگین است
مادام نوستالژی من می خواهم که (صدای) طوفان ها را بشنوم
(هوای) باغ های وحشی را تنفس کنم
خورشید و باران را ببینم
مادام نوستالژی تو می گریی ولی امشب
من حوصله این را ندارم که
بی خوابی هایت را سهیم شوم
مادام ! من می خواهم امشب بی وفا و خائن باشم
در آغوش یک زیبا
که شبیه زندگی باشد