آزادی من !
زمانی بس طولانی تو را حفظ کردم
همچون مرواریدی نایاب
آزادی من!
این تو بودی که
کمک کردی
تا خود را از تمام وابستگی ها
برهانم
برای آنکه به هرکجا می خواهم بروم
برای آنکه تا انتهای
جاده های اقبال برسم
تا در رویا گل سرخ بادها را
از نور مهتاب بچینم
آزادی من !
در برابر خواسته های تو
روح من فرمانبری بیش نبود
آزادی من!
من برای تو هر آنچه داشتم را بخشیدم
حتی آخرین پیراهنم را
و برای خوشنودی
کوچکترین خواسته هایت
چه مقدار رنج کشیدم
سرزمینم را تغییر دادم
دوستانم را از دست دادم
تا اعتماد تو را بدست آورم
آزادی من
تو می دانستی
چگونه عادت های مرا
خلع سلاح کنی
این تو بودی که باعث شدی
حتی تنهایی را دوست بدارم
این توبودی که باعث شدی
وقتی که پایان را می بینم
لبخند بر لبانم بنشیند
این تو بودی که از من محافظت کردی
آن هنگام که خود را در گوشه ای پنهان می کردم
تا زخمهایم را مداوا کنم
آزادی من!
اما من تو را ترک کردم
شبی درماه دسامبر
من جاده های دور افتاده ای
که با یکدیگر دنبال کردیم را
وانهادم
وبی هیچ شبه ایی
با دست وپایی بسته
خود را رها کردم
و به تو خیانت کردم
به خاطر زندانی به نام عشق
و زندانبان زیبایش
و به تو خیانت کردم
به خاطر زندانی به نام عشق
و زندانبان زیبایش