خانم کوچولو امروز صبح
چشماش خیس بود
اما این خیسی به خاطر بارون نبود
دلیلش رفقای کوچولوش بودند
که به بهش می گن که چقدر چاقه
که چقدر زشته
که به درد هیچی نمی خوره
دیدن اشکهای اون
شاید دلشونو خنک می کنه.
کاغذ سیاه می کرد
و شعر می نوشت
تو شعرهاش از سفر می نوشت
تا مشکلاتشو فراموش کنه
قلبش داشت پیر می شد
اما اون فقط یه بچه ست
که حتما یه روز
راه گریزی پیدا می کنه
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خوشبختی هدیه ایه که
وقتی که خودمونو فراموش کردیم
دوباره پیداش می کنیم
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خیلی زود چنان بخندی
که زمین از حسودی بلرزه
اوه زیبای من
اوه زیبای من
بی هیچ ترسی پیش برو و لبخند بزن
اوه زیبای من
اوه زیبای من
خانم کوچولو از برگشتن به کلاس می ترسه
دلش می خواد که نا مرئی باشه
و توی جمعیت حل بشه
برای اون عشقی وجود نداره
برای اون چند تا قاضی وجود دارند
که با کوله پشتی تو حیاط مدرسه منتظرش اند
اما مگه گناه اون چیه ؟
گیتارشو بر می داره
تا یک کمی حواسشو پرت کنه
برای خودش قصه های از شاهزاده های رویایی می سازه
با چشمای کودکانش
سراب می کشه.
تو راه گریزی پیدا می کنی
و مرگ هم زمان می بره.
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خوشبختی هدیه ایه که
وقتی خودمونو فراموش کردیم
دوباره پیداش می کنیم
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خیلی زود چنان بخندی
که زمین از حسودی بلرزه
اوه زیبای من
اوه زیبای من
بی هیچ ترسی پیش برو و لبخند بزن
اوه زیبای من
اوه زیبای من
خانم کوچولو با استعداده
شعر می نویسه
شبها پشت میز تحریرش
به خودش می گه
“ تو خواهی دید زیبای من
زیبای من
که خوشبختی گنجیه که
وقتی فراموشش کردیم
دوباره پیداش می کنیم“
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خوشبختی هدیه ایه که
وقتی خودمونو فراموش کردیم
دوباره پیداش می کنیم
خواهی دید زیبای من ، زیبای من
که خیلی زود چنان بخندی
که زمین از حسودی بلرزه
اوه زیبای من
اوه زیبای من
بی هیچ ترسی پیش برو و لبخند بزن
اوه زیبای من
اوه زیبای من
اوه زیبای من
اوه زیبای من
بی هیچ ترسی پیش برو و لبخند بزن
اوه زیبای من
اوه زیبای من