من که بدون هیچ تردیدی زندگی کرده ام
باید بدون پشیمانی بمیرم
بسیار غروب ها که من دیده ام
من نباید فریاد بزنم : "بیشتر !"
من بی دین، یک دیو فقیر
که شیطان هم شاگرد من بود
روحم را با سری خم شده بر میگردانم
مرگ مرا از موهایم گرفته و می کشد
زندگی کردن، زندگی کردن
حتی بدون خورشید، حتی بدون تابستان
زندگی کردن، زندگی کردن
این آخرین آرزوی من است
به من بگویید که خدای خوب وجود دارد
که ریشی دارد و دستانی
(بگویید) که سنت پیر همان مرد صادقی است
که در کتاب ها برایم گفتن
به من بگویید که فرشته ها بال دارند
به من بگویید که مرغ ها دندان دارند
که من در کت شلوار سفیدم
در آن بالا ویولن سل خواهم نواخت
زندگی کردن، زندگی کردن
حتی بدون خانه ، حتی پا برهنه
زندگی کردن، زندگی کردن
این آخرین آرزوی من است
من به راحتی (به مقدسات) گستاخی می کردم
و می شنوم دوستانم را در اینجا
که فریاد می زنند:" خائن، احمق
او مانند یک مسیحی گستاخ می میرد"
باید مرا ببخشند اگر من بزدل هستم
من هم می خواهم بخندم همانطور که آنها می خواهند
اما وقتی هر کسی خودش را جای من بگذارد
در پیری همین گونه رفتار می کند
زندگی کردن، زندگی کردن
حتی اگر لرزنده و نصف و نیمه
زندگی کردن، زندگی کردن
این آخرین آرزوی من است
من نور سیاه را می بینم
همان که پدر هوگو می گفت
من که به گذشته فکر نمی کنم
اراده ی پیشنهاد دادن ندارم
نه ، من دیگر به راستی توانی ندارم
که برای آخرین بار با کلمات بازی کنم
از در کوچک خارج می شوم
بسیار می ترسم
زندگی کردن، زندگی کردن
وقتی باید بروی، باید بروی
زندگی کردن، زندگی کردن
آقای سنت پیر، یک لطفی (بکن به من)
زندگی کردن، زندگی کردن
درست زیر آفتاب، درست وسط تابستان
زندگی کردن، زندگی کردن
این آخرین آرزوی من است
زندگی کردن، زندگی کردن ، ....