وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد
بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد
باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد
پیر بودم به وصال رخ خویش همه روز
شکرنعمت که به تن جان گران باز آمد
دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم
نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد
مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت
مشتری از سر شادی به کمان باز آمد
دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید
تاج اقبال و کرامت به عیان باز آمد
آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید
کان نگار شده چون آب روان باز آمد
سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید