باز داستان عشقی به سر آمده و بار دیگر همرهانم اشک چشمانمند
و زره شفافی که پس از هر جنگ بر تن دارم
خستهام از این سادگی روحم
از جستن و جستن و به خیال خویش یافتن و آنگاه باز از دست باختن
مثل یک جعبهی موسیقی که همیشه تنها یک آهنگ نواخته، پلاسیدم
هربار که درم را گشودند امید داشتم اینبار آهنگی دیگر بشنوم
(x2)
سالیان به آرامی از فراز تنهایی کپک زدهمان میگذرند
وقتی بپرسند از آنچه زیستیم چه اندوختیم؟ چیزی به خاطرت نمیآید
میفهمی که همهاش یک داستان تکراریست
که بارها و بارها بر زبانهامان چرخیده و کهنه و فرسوده شده است
مثل یک جعبهی موسیقی که همیشه تنها یک آهنگ نواخته، پلاسیدم
هربار که درم را گشودند امید داشتم اینبار آهنگی دیگر بشنوم
(x2)
چون بندرگاهی کهنه، چون کاروانسرایی خرابه هستم
مسافران را مینگرم و به خاطر نمیآورم کدامینشان هستم
مثل یک جعبهی موسیقی که همیشه تنها یک آهنگ نواخته، پلاسیدم
هربار که درم را گشودند امید داشتم اینبار آهنگی دیگر بشنوم
(x2)