ماهم که از چشم توافتادم به چاهی
او که نمیبیند تو را سالی به ماهی
یک عمر ماندم با تو و یک عمر دیگر
میافکنم خودرا به دامت اشتباهی
میترسم از آنکه ببینم روز پیری
من ماندهام با حس بیرحم تباهی
دنبال استنباط از احساسم نباش و
قانع شو با این اعترافات شفاهی
آدم دلش یک نیمهی دردانه میخواست
کوشید از حوا برد دل با نگاهی
آغوش و بوسه از هدایای خدا بود
دیگر چه شیطانی وسیبی کو گناهی!؟
حوا از اول هم جهان را داد بر عشق
آدم پشیمان شد به درگاه الهی
بیرون شدند و عشق اینجا هم حرامست
ما را ببین با این قوانین فکاهی
یک عمر ماندم با تو و یک عمر دیگر
بازآ به دیدار دل من گاهگاهی