به چشمهای تو بیخود نشست وسخت گریست
و پرید توی میدان مین وشکست تابلوی ایست
گذشت درگذشت و درآمیخت با طناب
خزید توی خودش با گونه های خیس از آب
نگاه کرد و هیچ را در اغوش خود فشرد
و پوزخند زد به زندگی و عاشقانه مرد
به بوسه هایی که بوی زخم می دادند
به زخم های چرک کرده که در یادند
به یاد تو از در و دیوار طعنه خوردن
به بوف کور کز کرده در تن من
به موریانه گی و جان کندن در این چوب
به بی صدا گریه کردن این مرد مصلوب
نه نه نه نه نه نه نه نه نه
ما فراموش شدگانیم جز نعره سلاحی نیست
ما زنده کفن شده گانیم جز دریدن راهی نیست
خدای را ببر از یاد که براو پناهی نیست
نه نه نه نه نه نه نه نه نه
معجزکی در کار نیست ما کشتی شکستگانیم
ای باد شرطه برخیز
نجات دهنده مرده است
تاریخ را چشمان من می سازد
چونان عاصی ام که بر گرده ام بگذار تمامی معاصی جهان را
من برده ی آزادی ام
من برده ی آزادی ام