۲۱
ترکیب طبایع چون بکام تو دمی است
رو شاد بزی اگرچه برتو ستمی است
با اهل خرد باش که اصل تن تو
گردی و نسیمی و غباری و دمی است
۲۲
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه ماست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست
۲۳
چون بلبل مست راه در بستان یافت
روی گل و جام باده را خندان یافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
دریاب که عمر رفته را نتوان یافت
۲۴
چون چرخ بکام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد بگور و چه گرگ بدشت
۲۵
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست
با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
می نوش بخرمی که این چرخ کھن
ناگاه ترا چون خاک گرداند پست
۲۶
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننھیم جام می از کف دست
در بی خبری مرد چه هشیار و چه مست
۲۷
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست بھرچه هست نقصان و شکست
انگار که هرچه هست در عالم نیست
پندار که هرچه نیست در عالم هست
۲۸
خاکی که بزیر پای هر نادانی است
کف صنمی و چھرهی جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سلطانی است
۲۹
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
از بھر چه او فکندش اندر کم و کاست
گر نیک آمد شکستن از بھر چه بود
ورنیک نیامد این صور عیب کراست
۳۰
در پرده اسرار کسی را ره نیست
زین تعبیه جان هیچکس آگه نیست
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانه ها کوته نیست