چی شد که یهو عوض شدی؟
مگه تو همونی نبودی که رو سرت قسم می خوردند؟
چی شد که عوض شدی نمیدونم...
مگه تو همونی نبودی که برای عشق جونتم میدادی؟
اگه نامه هات نبودن به خودم شک می کردم
که نکنه من دارم اشتباه می کنم
اگه شعرات نمی بودند عقلمو نادیده می گرفتم و چشمامو باور نمی کردم
هزاران آه افسوس که این واقعیت عه که...
چه بمیرم ...چه بمونم...یکیه..
و برای تو هیچ فرقی نمیکنه...
سال های سال فراموش شده...
از زبون ها افتاده...
یه نغمه و آواز...
چه بری ..چه برگردی...برام یکیه...
و برای من دیگه هیچ فرقی نمی کنه...
اگرچه خیلی وقت عه فراموش شده
و از زبون ها افتاده...
یه نغمه و آواز...
یه بغضی تو گلوم عه...
یه ولوله و آشوب تکه تکه کننده قلبمو داره خفه میکنه
مثل یه رعد و برق سریع
جلوت مثل یه برگ خشک شده...
که داره دور میشه ، بودم
میدونم...تقدیر و قسمت نبود
با دستای خودم قبرمو کندم...
مردن و رفتن که هنر نیست
بیا و بلند بگو که...
که برای این قلب دردمند من...
هزار آه و افسوس که هیچ بازگشتی به عقب نیست...