چشمانم در جستجوی حقیقت اند
انگشتانم نیض رگهایم را میجویند
یک سگ مقابل در پشتی خانه توست
حتما زیر بارون مونده
من سقوط کردم چون تسلیم شدم و بی خیال همه چیز شدم
تکیه گاه سستم از هم پوسیده
پس چشمانم حقیقت را جستجو میکنند
و انگشتانم نبض رگهایم را
آتش کوچک دورریزها گرما بخشه
ولی در برابر طوفان پناهی نیست
تاب دیدنش را ندارم
بلایی که سر خودم آوردم
چقدر حقیر و خسته ام
پس این نامه(خودکشی) را در حالی برایت مینویسم که
که ازکارهایی که کردم و باید بکنم،میگویم
شاید رنجها و حرفهایم را درک کنی
ولی برای این مرد دلسوزی نکنی
چون مرد فرومایه سزاوار آن است
خواهش میکنم منو ببخش
چشمانم حقیقت را جستجو میکند
انگشتانم به دنبال ایمان
با دستان آلوده پاکی را لمس میکنم
آنقدر که آلوده و دورریخنتی شود
آتش کوچک دورریزها ،گرما بخشه
ولی در برابر طوفان پناهی نیست
تاب دیدنش را ندارم
بلایی که سر خودم آوردم
چه حقیر و خسته شده ام
پس این نامه آخر را در حالی برایت مینویسم که
که ازکارهایی که کردم و باید بکنم،میگویم
شاید رنجها و حرفهایم را درک کنی
ولی برای این مرد دلسوزی وگریه نکنی
چون مرد فرومایه سزاوار گریه نیست
خواهش میکنم منو ببخش
خواهش میکنم منو ببخش
خواهش میکنم منو ببخش
از گورم تنها چیزی که میبینم آسمان است
تنها چیزی که ازت میخوام اینه که منو ببخشی
تو بودی که این سگ بیچاره و از بارون به خونه راه دادی
با این حال فقط باز دوباره میخواد برگرده بیرون
و من کوچه پس کوچه ها گریستم
همه چیز را به باران اقرار کردم
ولی دروغ گفتم،درست مقابل آینه دروغ گفتم
پس شکستم تا با تصویر چهره ام همانند شوم
آتش کوچک دورریزها گرما بخشه
ولی در برابر طوفان پناهی نیست
تاب دیدنش را ندارم
بلایی که سر خودم آوردم
پست و خسته
پس این نامه آخر را در حالی برایت مینویسم که
که ازکارهایی که کردم و باید بکنم،میگویم
شاید رنجها و حرفهامو درک کنی
ولی برای این مرد دلسوزی و گریه نکنی
چون مرد فرومایه سزاوار گریه های تو نیست
خواهش میکنم منو ببخش
خواهش میکنم منو ببخش
از گورم تنها چیزی که میبینم آسمان است
تنها چیزی که ازت میخوام اینه که منو ببخشی
تو بودی که این سگ بیچاره رو از بارون به خونه راه دادی
با این حال فقط باز دوباره میخواد برگرده بیرون
چشمانم در جستجوی حقیقت اند
انگشتانم نیض رگهایم را میجویند