در حال راه رفتن بودم در حالیکه ذهن و فکرم فلج شده بود
قادر به خروج نبودم
تا درب را ببندم
صداهای درون خیلی زیاد بود
نیاز به یک پرش آغازین بود
نوعی جنون
حسی نداشتم
ایکاش که میتوانستم ناپدید شوم
صداهای درون خیلی واقعی بود
ولی تو در کنارم ایستادی
(مرا همراهی کردی)
شبی پس از شب دیگر، شبی پس از شب دیگر
تو با عشقت مرا به زندگی بازگرداندی
زندگی
از حالت اغماء
ما امشب باز عاشقیم
بازگشت به زندگی، بازگشت به زندگی
بازگشت به زندگی، بازگشت به زندگی
آره
تو منو ببدار کردی، یک تماس و من حس کردم زنده ام
تو با دوست داشتن من مرا به زندگی باز گرداندی
به زندگی باز گرداندی، فکر میکردم مرده ام
صداهای درون خیلی آرام بود
ولی تو در کنارم ایستادی
شبها و شبها
شبها و شبها
تو با دوست داشتن من مرا به زندگی باز گرداندی
زندگی
از حالت اغماء
ما امشب باز عاشقیم
دست قوی، پوست کلفت و قلبی گشوده
تو درد را شناختی
پشت ماسک را دیدی
تو در مورد من هرگز خسته نشدی
آره