توهمیشه مجبور بودی مکالمه را قطع کنی
تو همیشه دست بالا را داشتی
در دام عشق افتادی
و قدم در شن های فروکشنده گذاشتی
تو مجبور به رفتن و
خراب کردن تمام برنامههایمان بودی
چمدانت را بستهای
و در حال ترک خانهای
بلیط یک طرف خریدی
و برای رفتن مصممی
اما هنوز یک روز دیگر فرصت داریم
برای با هم بودن ، پس
مرا دوست بدار
انگار فردایی وجود ندارد
مرا در آغوش بگیر ،
بگو که واقعا میخواهی
که این آخرین خداحافظیمان باشد
و خیلی زود به پایان خواهد رسید
اما امروز
دوستم بدار انگار فردایی وجود ندارد
فکر می کنم به تنهایی
در مسیرهای جدایی خواهیم راند
من جای دوری نخواهم رفت
خدا می داند که آموخته ام
چطور نقش مرد تنها را بازی کنم
تا به حال انقدر احساس
افسردگی نکرده بودم
ما زاده شدیم فقط برای آنکه
بازنده باشیم
پس فکر می کنم
برای دورشدنمان محدودیتی وجود دارد
اما ما تنها یک روز دیگر داریم تا باهم بگذرانیم
مرا دوست بدار
انگار فردایی وجود ندارد
مرا در آغوش بگیر ،
بگو که واقعا میخواهی
که این آخرین خداحافظیمان باشد
و خیلی زود به پایان خواهد رسید
اما امروز
دوستم بدار انگار فردایی وجود ندارد
فردا خدا می داند
کجا خواهم بود
فردا چه کسی می داند
سرنوشت برایم چه برنامه ای دارد
هر چیزی ممکن است اتفاق بیافتد
اما ما تنها یک روز دیگر داریم
که با هم بگذرانیم
آری
فقط یک روز دیگر تا ابد
پس
مرا دوست بدار
انگار فردایی وجود ندارد
مرا در آغوش بگیر ،
بگو که واقعا می خواهی
که این آخرین خداحافظیمان باشد
و خیلی زود به پایان خواهد رسید
اما امروز
دوستم بدار انگار فردایی وجود ندارد