بگ بر من يك چيز. من ميخواهم بدانم
نفس من را بگير و نگزار برود إز پيشت
اگر خودت اجازه حمله را بر من بدهي
من لذت ميبرم، درد را به دور ميبرم
و در لحظه كه من لب خود را دندان بگيرم
جانم در ان لحظه خودت أين را ميداني
چيز بزرگتر إز ما و بيشتر از سعادت
بر من يك دليل بدهي كه باور كنم
و اگر ميخواهي مرا نگهداري، خودت خودت خودت مرا محكم تَر دوست داسته باش
و اگر وعاقين بر من ضرورت داري، خودت خودت خودت مرا محكم تَر دوست داسته باش
بايد مرا محكم تَر دوست داشته باشي
دوست بدار مرا، دوست بدار مرا دوست بدار مرا
محكم، محكم، محكم
اگر ميخواهي مرا نگهداري، خودت خودت خودت مرا محكم تَر دوست داسته باش
و اگر وعاقين بر من ضرورت داري، خودت خودت خودت مرا محكم تَر دوست داسته باش
بايد مرا محكم تَر دوست داشته باشي
دوست بدار مرا، دوست بدار مرا دوست بدار مرا
محكم، محكم، محكم