یه زمانی حکومت این دنیا توی دستهای من بود
بهشت رو به لرزه در می آوردم
خدایان استراحت میکردند
کلیدها رو به شیرهای نگهبان قلعه می سپردم
درود بر فرمانروای مرگ!
اما بعد همه چیز از دست رفت,منسوخ و شکسته
به دیوار تکیه میدم تا تعادلم رو حفظ کنم
من رو رسوا کنید
فقط دارم سعی میکنم نفس بکشم
و از قضایا سر در بیارم
چون من این دیوارها رو ساختم تا
نابود شدن شماها رو تماشا کنم
گفتم
همه چیز از دست رفت
حالا کی میتونی من رو نجات بده؟
من در اوج باقی موندم,یه جنگ دیگه,یه جواهر دیگه روی تاج
ترس بشریت من بودم
اما من کور بودم
نمیتونستم دنیای روبروم رو ببینم
اما حالا میتونم
آره!
چون همه چیز از دست رفت,منسوخ و شکسته
به دیوار تکیه میدم تا تعادلم رو حفظ کنم
من رو رسوا کنید
فقط دارم سعی میکنم نفس بکشم
و از قضایا سر در بیارم
چون من این دیوارها رو ساختم تا
نابود شدن شماها رو تماشا کنم
گفتم
همه چیز از دست رفت
حالا کی میتونی من رو نجات بده؟
من مطئنم که همه ی ما گاهی اوقات سقوط میکنیم
واو
نمیبینی همه ی ما گاهی اوقات سقوط میکنیم؟
واو
من مطئنم که همه ی ما گاهی اوقات سقوط میکنیم
واو
آره
نمیبینی همه ی ما گاهی اوقات سقوط میکنیم؟
واو
آره
من مطئنم که همه ی ما گاهی اوقات سقوط میکنیم
واو