کمکم داره پنهان کردن
این لالایی ننگین سخت میشه
دارم تو خواب حرف میزنم
و آسمون داره به زمین میافته
و حالا ( آسمون) داره نزدیکتر می شه
و نفس کشیدن داره سخت میشه
سلطهی تو قلبمو به زنجیر کشیده
خیلی وقته که منتظرم (این زنجیرهارو) پاره کنم
چیزی تو هواست که باعث میشه حس کنم که تو دوباره اینجایی
و داشت دلم واسه تاریکی تنگ میشد اما حالا تو دوباره نزدیکی
و به عقربهی ساعت نگاه می کنم که روی ما خوابش میبره
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم
صدای ذهنم خیلی بلند شده
هیچ راهی واسه گریز نیست
هیچ جایی برای سکون نیست
حالا وقتش رسیده که رشته های ( این رابطه ) رو پاره کرد
و به تماشای پرواز سایه ها نشست
و گذاشت که تاریکی هجوم بیاره به درون
سلطهی تو قلبمو به زنجیر کشیده
خیلی وقته منتظرم تا (این زنجیرهارو) پاره کنم
چیزی تو هواست که باعث میشه حس کنم که تو دوباره اینجایی
و داشت دلم واسه تاریکی تنگ می شد اما حالا تو دوباره نزدیکی
و به عقربهی ساعت نگاه می کنم که روی ما خوابش می بره
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم
من نمیترسم
از تنها بودن
از حس کردن این فاصله
از دونستن اینکه تورفتی
از اینکه نتونم از پسش بربیام
اگه چیز دیگه ای برای
احساس این زخم سوزنده نباشه
چیزی تو هواست که باعث میشه حس کنم که تو دوباره اینجایی
و داشت دلم واسه تاریکی تنگ می شد اما حالا تو دوباره نزدیکی
و به عقربهی ساعت نگاه می کنم که روی ما خوابش می بره
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم
من داشتم تو این خوابهای شیرین تنهایی عقلمو از دست می دادم