قدم بزن و برو
منتظرته!
قدم بزن و برو
با من کاری نداشته باش!
با این همه، منو تو همچنان دوست خواهیم بود
قدم بزن و برو
می دونم که عصبانی هستی
قدم بزن و برو
چون همین احساسی که الان به اون داری، یه روزی به من داشتی
تو کنار من در هوا می چرخیدی (خوشحال بودی)
و سوار بر اسب سفید به دور دنیا سفر می کردی
و حالا بعید می دونم که اینها دوباره اتفاق بیفتن
و تردید دارم
چون وقتی تو رو می بوسیدم اشک می ریختی
اشک هایی از جنس شادی، نه از جنس خوف
و بعید می دونم که همینها رو با اون تجربه کنی
که تموم اینا رو باهاش تجربه کنی!