اطرافم سرده و تازه اول شبه
خورشید غروب کرده
و من تنها شدم
ماه میان ابرها می رقصد
و زانوهایم دارند می لرزند
و رویاهایم دارند از بین میروند
اما می دانم من زنده هستم
اما می دانم من زنده هستم، امروز
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
(فردا زندگی کنیم)
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...
می دانم که می توانیم......
زندگی ام را در دستان خود بگیرم!
(چه کسی توانش را دارد؟)
زندگی ام را در دستان خود بگیرم!
(چه کسی توانش را دارد؟)
از صبر کردن خوشم نمی آید! نه، نه.....
داره اتفاق می افته، داره اتفاق می افته....
از صبر کردن خوشم نمی آید! نه، نه.....
داره اتفاق می افته...
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
(فردا زندگی کنیم)
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
(امروز زندگی می کنم)
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
(فردا زندگی کنیم)
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...
(امروز زندگی می کنم)
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
(فردا زندگی کنیم)
اما می دانم من امروز زندگی می کنم
می دانم که می توانیم فردا زندگی کنیم
اما فکر نمی کنم که باید صبر کنیم! نه...