لیتیوم نمی خوای من رو درونت حبس کنی ؟
لیتیوم نمیخوام که یادم بره که چه حسی بدون تو
لیتینیو میخام با اندوه عاشق بمونم
اوه ولی خدایا میخوام که بزارم بره
بیا توی تخت مجبورم نکن که تنها بخوابم
نمیتونم پوچم رو پنهان کنم تو میزاری که نشونش بدم
هیچوقت نمیخاستی که انقدر سرد باشی
فقط به اندازه ای که بگی دستم داری ننوشیدی
نمیتونم به خودم اتکا کنم
در عجب هستم که چه اتفاقی واسه ی من افتاده
لیتیوم نمی خوای من رو درونت حبس کنی ؟
لیتیوم نمیخوام که یادم بره که چه حسی بدون تو
لیتینیو میخام با اندوه عاشق بمونم
نمیخوام که بزارم این دفعه من رو زمین بزنه
و آرزوی پروازم رو در خودش غرق کنه
اینجا در تاریکی خودم رو میشناسم
نمیتونم آزاد شم تا وقتی که ولش کنم
بذار برام
عزیزم من تورو میبخشم
هرچیزی بهتر از اینه که تنها باشی
و در آخر فکر کنم که باید بیوفتم
همیشه راهم رو میان خاکستر ها پیدا میکنم
نمیتونم به خودم اتکا کنم
در عجب هستم که چه اتفاقی واسه ی من افتاده
لیتیوم نمی خوای من رو درونت حبس کنی ؟
لیتیوم نمیخوام که یادم بره که چه حسی بدون تو
لیتینیو میخام با اندوه عاشق بمونم
من میزارم بره