شاید ...
شاید ما برای این آفریده نشده ایم تا چیزها را دگرگون کنیم
و شاید هم هرگز نخواهیم توانست
ولی این پایه و اساس آنچه که تو برای من هستی نیست
و هنگامی که شبهنگام می رسد
و چشمانم بسته می شوند تو از راه می رسی
و در ژرفای هستی ام عشقیست
که از آن نا آگاهی
می گذارم که روزگار
تصمیم بگیرد که برای من کیستی
می سپارمش به سرشت
و ز تاریکی همه چیز
آشکار خواهد شد
آشکار خواهد شد
آشکار خواهد شد
آشکار خواهد شد
بلی گاهی
برایت درکش دشوار بود
که من چگونه برابر با خواسته های تو شکل می گرفتم
و در حالی که پاره های گذشته باز می گردند، هنوز اینجا هستم
ولی این آنچه که می پنداری نیست
و می دانم که جلوگیری از آسیب
هرگز آسان نخواهد بود
با این حال می دانم آنچه که
درباره من می پنداری... ارزشی ندارد
رها شویم، تنش ها را کنار بگذاریم
روزگار نشان خواهد داد که تو برای من چه معنایی داری
رها شویم، سرشت و خویم را رها می کنم
ز تاریکی دوباره بر میخیزم
همه چیز آشکار خواهد شد
همه چیز آشکار خواهد شد
می گذارم
(می گذارم)
که روزگار تصمیم بگیرد برای من کیستی
می سپارمش به سرشت و آسمان دوباره پدیدار خواهد شد
همه چیز آشکار خواهد شد
همه چیز آشکار خواهد شد
همه چیز آشکار خواهد شد
شاید ما برای این آفریده نشده ایم تا چیزها را دگرگون کنیم
و شاید هم هرگز نخواهیم توانست