مثل یه صخره) بی پناه،اما بی پروا ایستاده بودم)
زیر آفتاب عرق میریختم
احساس بی نظیری داشتم
احساس بهترین بودن
اوج گرمای تابستون
تا اون موقع هیچوقت چنین احساس قدرتی نداشتم
درست مثل یه صـــخره
هجده سالم بود
مشغولیت خاصی نداشتم
واسه لذت و تفریح خودم کار میکردم
به فکر پس اندازو ذخیره نبودم
اما پشتم گرم بود و
!استوار بودم
مثل یه صــــخره
دستام پرتوان بود
چشمام روشن و بینا بود
هرحرکتم هدف داشت
جوون و تیز و چابک بودم
روی هر چیزی که فکر میکردم که درسته
ایستادگی و مقاومت میکردم
مثل یه صخره
مثل یه صخره ،تا جایی که میتونستم قوی بودم
مثل یه صخره هیچوقت چیزی نتونست منو از پا در بیاره
مثل یه صخره بودم،چیزی بودم دیدنی و ستودنی
مثل یه صخره
و توی مسیرم همیشه بدون خطا و لغزش ایستادم
سبکبال و پاک
در مقابل همه این اغواگران و نقشه هاشون
با افتخار ایستادم،محکم و تنومند
و مهمتر از همه اینها
اینکه هنوز به رویاهام باور داشتم
حالا بیست سال گذشت!
این سال ها کجا رفتن چی شدن؟
!بیست سال
!نمیدونم
بعضی وقت ها می نشینم و فکر میکنم
واقعا چطور گذشت؟
بعضی وقت ها نیمه های شب
وقتی توی آتیش و جوش و خروش خودم غرقم
ماه با خودش یه رنگ سفید میاره
که باعث میشه من گذشته رو بیاد بیارم
بیاد بیارم که
مثل یه صخره بدون لغزش و استوار ایستاده بودم
که مثل یه صخره ضربه ها منو قوی تر میکرد
مثل یه صخره وزن و فشار رو تحمل میکردم
درست مثل یه صخره!
مثل یه صخره آفتاب روی پوستم
مثل یه صخره مقابل باد مقاوم
مثل یه صخره!!! دوباره دارم خودمو همونطور میبینم
مثل یه صــخره