چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه
بسیار بتابد و
بسیار بتابد و نیابد ما را
بسیار بتابد و نیابد ما را
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا، این هر سه مرا
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت
این هر سه مرا نقد و تو را نسیه بهشت
ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی بادهی گلرنگ نمیباید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزهی خاک ما، تا سبزهی خاک ما
تا سبزهی خاک ما تماشاگه کیست؟ [5x]