[بند ۱]
این شب تو مملکت هوا سرده
محو شدنت رو میتونم حس کنم
از آشپزخونه تا روشویی حموم
قدم زدنت بیدار نگهام میداره 1
[پیش کر]
نکنه که منو از خودت برونی، بیرونم کنی، ولم کنی اینجا که هدر برم
من واسه خودم، یه موقع، مرد با وقار و عزتی بودم
حالا دارم از لای تَرَکهای آغوش سردت، لیز میخورم بیرون
پس خواهش میکنم، خواهش میکنم 2
[کر]
میتونی حداقل یه راهی پیدا کنی که به آرومی منو کنار بذاری؟ 3
یه کم همدردی رو، دیگه امیدوارم بتونی بهم نشون بدی
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
کنار بذار، کنار
کنار بذار، کنار
کنار بذار، کنار بذار
کنار، کنار بذار، کنار
کنار بذار
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار4
[بند ۲]
تکیده و نا امید،5 پاهام رو روی موزاییکا میکشم
همینطور که دارم از راهرو رد میشم
و میدونم که مدتیه با هم حرف هم نزدیم
واسه همین دنبال یه روزنهٔ امید 6 میگردم 7
[پیش کر]
نکنه که منو از خودت برونی، بیرونم کنی، ولم کنی اینجا که هدر برم
من واسه خودم، یه موقع، مرد با وقار و عزتی بودم
حالا دارم از لای تَرَکهای آغوش سردت، لیز میخورم بیرون
پس خواهش میکنم، خواهش میکنم
[کر]
میتونی حداقل یه راهی پیدا کنی که آروم آورم بذاریم کنار؟
یه کم همدردی رو، دیگه امیدوارم بتونی بهم نشون بدی
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
بذارم کنار، کنار
بذارم کنار، کنار
بذارم کنار، بذارم کنار
کنار، بذارم کنار، کنار
بذارم کنار
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
[میان بند]
و نمیتونم جلوی سقوط8 خودمو بگیرم
و نمیتونم جلوی سقوط خودمو بگیرم
و نمیتونم جلوی سقوط خودمو بگیرم
و نمیتونم جلوی سقوط خودمو بگيرم9
[کر]
میتونی حداقل یه راهی پیدا کنی که آروم آورم بذاریم کنار؟
یه کم همدردی رو، دیگه امیدوارم بتونی بهم نشون بدی
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
بذارم کنار، کنار
بذارم کنار، کنار
بذارم کنار، بذارم کنار
کنار، بذارم کنار، کنار
بذارم کنار
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
اگر بخوایی بری، اونوقت من خیلی تنها میشم
اگر میخوایی بری، عزیزم به آرومی منو کنار بذار
1. توضیح خود الک بنیامین: در این بخش از آهنگ، توصیف احساسی رو کردم اون زمانهایی که در کنار دوست دختر (الان سابق) ام روی تختم دراز میکشیدم. تختم فوق العاده کوچیک بود (خخخ) چراکه آپارتمانی که تو کالج داشتم خیلی کوچیک بود… به خاطر همین، ما موقع خواب تقریبا به هم میچسبیدیم و وقتی که اون حالش خوب نبود و بدخلق بود راحت میتونستم متوجه بشم. در این شب خاص، من احساس میکردم که یه چیزی شده، اون از تخت پایین رفت (نمی دونست که من هنوز بیدارم) و بین آشپزخونه و روشویی حموم در حال رفت و آمد بود 2. توضیح خود الک بنیامین: این چیزیه که اون موقع که از تخت رفته بود داشتم با خودم فکر میکردم. اون لحظه خیلی احساس درماندگی کردم 3. لتینگ داون در واقع معنی نا امید کردن و دست در حنا گذاشتن میده، ولی چون تو انگلیسی موقع شروع رابطه از واژهٔ پیک یعنی برگزیدن هم استفاده میشه، اینجا با به کار بردن داون هم تقارن بکار برده با پیک و هم به هر دو وجه ترک کردن و نا امید کردن اشاره کرده، برای همین من کنار گذاشتن رو به جای زمین گذاشتن یا نا امید کردن، یا به خاک سیاه نشوندن (این معمول تره از طرف خانمها، اغلب همینجوری راحت ولت نمیکنن بری) استفاده کردم 4. توضیح خود الک بنیامین: توی همخونی دارم همزمان باهاش دعا میکنم ولی من میگم… اگر میخوایی بری… لطفا منو آروم بذار کنار، چون من یه روح شکننده دارم (خخخ، الکی دیگه، نه ولی گرچه واقعی هم هست… روح ظریف دارم یه جورایی…) و اینجا واقعا احساس ناتوانی کردم. من نمیتونستم ازش بخوام بمونه (چون انتخابش مطمئنا این بوده دیگه) اما احساس کردم که باید ازش بخوام که باهام همدردی داشته باشه و تا جایی که براش مقدوره منو آروم و آهسته کنار بذاره5. اصل: پوست سرد، و اینجا هم به زیبایی هم به هر دو وجه پا روی موزایک سرد گذاشتن و هم اصطلاح نا امید یا ژولیدگی یا مورد احساس قرار نگرفته رو با هم به کار برده و ضمنا مراعات نظیر نا امیدی پوست سرد و نا امیدی لتینگ داون، در کنار تضادشون با درگ یعنی کشون کشون رفتن، چون بار هم در ارتباط اگر یک یا هر دو طرف به دلایلی علارغم میلشون توی رابطه بمونن از درگ استفاده هم میشه، یعنی من به زور خودمو دارم تو این رابطه نگه میدارم (در صورت نا راضی بودن و نخواستن ادامه)، یا به زور دارم رابطه رو پیش میبرم (در صورت خواستن ادامه و طرف نخواستن)6. اصل: در باز 7. توضیح خود الک بنیامین: این بخشی از داستانه که از راهرو رد میشدم تا تو آشپزخانه باهاش روبرو بشم. تا اونجا دیدیمش، احساس کردم انگار که سال هاست با هم حرف نزدیم… تقریبا انگار که با هم آشنا نشده بودیم8. اصل: پایین افتادن، که با پایینهای دیگه در متن همخوان میشن، ولی متاسفانه من واژهای پیدا نکردم که تو همهٔ موارد بتونه معنی داشته باشه9. توضیح خود الک بنیامین: اينجا اونجاییه که دیگه احساس میکردم باید همه بدونن… احساساتم از کنترلم خارج شدن… میدونی یه موقع دیدی مردم بهت میگن که بابا بیخیالش شو بره؟ یه وقتا نمیتونی… یه موقعها واقعا نمیتونی جلوی خودتو بگیری که نیوفتی پایین… (خخخ ببین من اون جور موقعها چی کشیدم) …