رهگذارن رهگذر
زمانم را با دیدن حال پراندیشه آنها میگذرانم
با قدمهای نگران در بدن های پردردشان
و باز هم گذشته خود را در هرقدمشان نشان میدهد
زمانی که با تردید تماشا میکنم بازی پان را
میفهمم
منزجرم از آنها با آن ماسک های روی صورتشان
این بازی هم سنگ این زمان است
(refrain x2)
حقیقت، حقیقت، حقایق...
کسی که آخر میرسد عقب میماند
کودک فقط به جشن گرفتن فکر میکند
حقیقت این است که; تاثیر این, در ذهن ناخودآگاه به شکل پذیزفتن حقیقت به شکلی که هست بروز میابد
پاییز هم سررسید، تازه دیروز تابستان بود
زمان متعجبم میکند، رفته رفته سرعتش بیشتر میشود
ارقام سنم مرا به ماه های مورد علاقه ام میرساند
(refrain x2)
حقیقت، حقیقت، حقایق...
کسی که آخر میرسد عقب میماند
هر ماه در سمت متفاوتی بازی میشود
چیزی که مرا در طی زمان به حرکت درمی آورد
این گرداب های مضحک است...
بی اراده از شکلی به شکل دیگر مبدل میشوم
سعی بر یافتن تعادل دارم در این زمان
هر قضاوتی درمورد انسانها
برای من سمت جدیدی برای تماشا کردن میآورد;
برا تغییر دادن چیزهایی که در درون مانع انجام علایق من میشوند
صداها، در پنجره دنیای متحرک
خود را آزاد کرده و نشان میدهند..
در گذرم بدن های رقصنده
میلغزند، میلرزند و دیوانه میشوند
به شکلی که نمیشود از آن خودداری کرد همدیگر را جذب میکنند
در این زمان ها دنبال کلمه ای برای بیان هستم
هر احساسی که حس میکنم
باعث بروز ناگفته هایم میشوند…
و در این زندگی های بیچاره و در خواب ما تنها چیزی که باید باشد;
عدالت است
(refrain x2)
حقیقت، حقیقت، حقایق...
کسی که آخر میرسد عقب میماند