آه
میخواستم روزهای خوشی که با هم دوست بودیم راخوب یادت بیاید .
آن وقتهایی که زندگی خیلی قشنگ تر بود و خورشید پر فروغ تر از امروز می درخشید .
برگهای خشکیده با جارو برداشته میشدند.
میبینی ! یادم نرفته است ....
برگهای خشکیده با جارو برداشته میشدند و نیز خاطرات و حسرت ها
و باد شمالی آنها را به شب سرد فراموشی می سپارد .
میبینی ! آن ترانه ای که تو برایم میخواندی یادم نرفته است .
همان آهنگی که شبیه قصه ما بود .
تو دوستم داشتی و من دوستت داشتم و مثل همه عاشقان زندگی میکردیم.
تویی که مرا دوست میداشتی و منی که دوستت میداشتم .
اما زندگی عاشقان را آنقدر آرام بی صدا از هم جدا میکند و دریا رد پای عاشقان تنها شده را از شن ها میشوید .