نمیدانم وقتی ترا ببینم
چه خواهم کرد
نمیدانم چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
نمیدانم وقتی ترا ببینم
چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
نه، نخواهم گریست
قطار شب
میشتابد به سوی تو
میشتابد به سوی تو
بادی که میپیچد در گیسوانمان
و صدای محورچرخها
خاطراتمان که در آتشاند
قطار شب
میشتابد به سوی تو
از پشت کوهساران
آخرین قایق
به مقصد بهشت
هنگ
سربازان مرجانی
که مینوشند و آواز سر میدهند
که از ریل خارج میشوند
که از ریل خارج میشوند
که از ریل خارج میشوند۱
نمیدانم وقتی تو را ببینم
چه خواهم کرد
نمیدانم چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
نمیدانم وقتی ترا ببینم
چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
نه، نخواهم گریست
قطار شب
میشتابد به سوی تو
بی هیچ مسیری ، بی هیچ رانندهای
در پشت موتور قطار
صدای طپش قلب تو به گوشم میرسد
آخرین قایق
به مقصد بهشت
دریا پسروی میکند
امشب
نمیدانم وقتی ترا ببینم
چه خواهم کرد
نمیدانم چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
نمیدانم وقتی ترا ببینم
چه خواهم کرد
اما نخواهم گریست
اما، نخواهم گریست
اما نخواهم گریست
اما نخواهم گریست
اما نخواهم گریست
اما نخواهم گریست