این حکایتی است که اتفاق افتاد
در پاریس زیبا در زمان پادشاه مان (مسیح)
هزار و چهارصد و هشتاد و دو
داستان عشق و خواستن
ما هنرمندان گمنام
از مجسمه ساز تا شاعر
شما را واداشته ایم که از آن نقل کنید
برای قرن های آتی
عصر کلیسا(جامع)به سر آمده است
( دوران قدرت کلیسا )
جهان به هزاره ای جدید وارد شده است
انسان می خواست که به ستاره ها دست یابد
داستانش را بنویسد
بر شیشه و سنگ
سنگ از پس سنگ ، روز از پس روز
از قرن تا قرن با عشق
او برج هایی را می دید که قد می کشند
برج هایی که با دست های خود ساخته بود
شاعران و خنیاگران
آوازهای عاشقانه می سرایند
آوازهایی که انسان را به آمدن روزگاری نو وعده می دهد
عصر کلیسای جامع رسیده است
(دوران قدرت کلیسا)
جهان به هزاره ای نو وارد شده است
انسان می خواهد که به ستاره ها دست یابد
داستانش را بنویسد
بر شیشه و سنگ (2)
عصر کلیسای جامع از به سر آمده است ( دوران (قدرت کلیسا تمام شده است
انبوهی از بربرها
به دروازه های شهر هجوم آورده اند
بگذارید وارد شوند ، این کفار، این نابودگران
پایان این جهان
در سال دوهزار پیش بینی شده است
در سال دو هزار پیش بینی شده است
ترجمه : لاله مولای زاهدی