نخستین شادی روز
اولین باریکه ی نور خورشید است که بر دست تو می پیچد
و بر شانه ی من بوسه می زند
همان نسیم دریاست
و آن ساحل انتظار
آن پرنده ای که بر شاخه ی درخت انجیر آواز میخواند
نخستین دلتنگی روز
آن دری است که بسته می شود
خودرویی که راهی میگردد
سکوتی که به جای می ماند
اما خیلی زود تو باز خواهی آمد
و زندگی ام دوباره به جریان می اُفتد
و آخرین شادی روز
آن چراغی است که خاموش میشود...