از خواب که برمی خیزم ، دیگر آفتابی در کار نیست
صبح حزن انگیز است وقتهایی که دل تنگت می شوم
شب و روزم از هم پاشیده است
نه احساس گرسنگی می کنم و نه حال خوشی دارم
وقت هایی که دل تنگت می شوم
اما وقت هایی که دل تنگت می شوم
برای خودم داستان سر هم می کنم
که دلم برایت تنگ نشده است ،
که در انتظار بازگشتت نیستم
که بال و پر گرفته ام و زندگی تازه ای دارم
در ظاهر لبخند به لب دارم ، اما از درون در عذابم
به همین راحتی می توانم دروغ بگویم وقتهایی که دل تنگت می شوم
با به تن کردن ژاکتت کمتراحساس سرما می کنم
بوی عطرت به مشامم می رسد
وقتهایی که دل تنگت می شوم
برایت نامه ای بنویسم یا که شاید این خانه را ترک کنم
مردن راحترین کار است وقتهایی که دل تنگت می شوم
اما وقت هایی که دل تنگت می شوم
برای خودم داستان سر هم می کنم
که دلم برایت تنگ نشده است ،
که در انتظار بازگشتت نیستم
که بال و پر گرفته ام و زندگی تازه ای دارم
در ظاهر لبخند به لب دارم ،اما از درون در عذابم
به همین راحتی می توانم دروغ بگویم وقتهایی که دل تنگت می شوم
و سپس امیدورانه ایمان دارم که تو را دوباره ببینم ، فردا ،
امشب یا دیرتر.
دلم نمی خواهد باور کنم که از هم جدا شده ایم
وقتهایی که دل تنگت می شوم.
تو اینجایی ، صدایت را می شنوم و قلبم به طپش می افتد، تو به سویم دوان دوان میایی
و در آغوشم جا می گیری...
اینگونه در وهم فرومی روم وقتهایی که دل تنگت می شوم.
اما وقت هایی که دل تنگت می شوم
برای خودم داستان سر هم می کنم
که دلم برایت تنگ نشده است ،
که در انتظار بازگشتت نیستم
که بال و پر گرفته ام و زندگی تازه ای دارم
در ظاهر لبخند به لب دارم ،اما از درون در عذابم
به همین راحتی می توانم دروغ بگویم وقتهایی که دل تنگت می شوم